دلنوشته 127 تهی از گفته ها...
تهی از گفته ها
زبان قاصر است از گفتن
برای بیان حرف دل، سکوت باید کرد
سکوت خود گاهی هزاران حرف است که برای نگفتن زائیده می شوند
اما دل پر است از حرف هایی که ناگفته مانده اند
حرف هایی کز همبستری دل و یادت
در گلوگاه دل نطفه بسته اند
و من عمریست
عمریست که باردار این حرف هایم...!!!
حرف هایی که تنها برای توست
باور کن بار سنگینی ست
حمل یک دنیا حرف
که گاهی لگد هم می زنند بر دیواره دل
و درد و دل هایم
می شوند دل درد!
براستی چه زمان درخواهند یافت
که تمامی این دل دردها
درددل هستند
و من همه روز چشم انتظار فارغ شدنم
چه باید کرد آخر
باید زائید این ناگفته ها را
راه دگری نیست جز نگریستن بر رخ یار
چشمانم که گرم می شوند و میسوزند گونه هایم، خبر از لحظه موعود دارند
همان زمانی ست که یادت آرام در برم می نشیند و با نگاهی به آتش می کشد درونم را
آسمان دل ابری می شود و هوای چشمانم بارانی
با قلم اشک
چشم می نگارد نامه همنشینی دل و یادت را
مستانه می رقصد بر صفحه کاغذی
نامه همچنان سفید است
اما نمناک
گر نامه ام را دیدی
چشمانت را ببند
نامه ام را تنها به سینه ات بفشار
دلنوشته های یک رهگذر - شماره ۱۲۷
یکشنبه ۲۸/۱۲/۱۳۹۰ ساعت ۰۸:۳۵