دلتنگ بیقرار
یه زمانی بی قرار دلتنگی ها بودیم
حالا
دلتنگیم واسه بی قراری ها...
یه زمانی بی قرار دلتنگی ها بودیم
حالا
دلتنگیم واسه بی قراری ها...
همه روز عمرم، بیقراریه...
و
تو
هر روز تقویم زندگیت، یه قرار!...
آخر چرا باید نقد با تو بودن را
به وعده نسیه ها بفروشم؟....
سرزمین دل را به آتش کشیدی
اما، آیا خبر داری
که زمین سوخته سال بعد حاصلخیزتر است؟!!!
اعتبار ببخشی
نه درجه ها به تو ...
(سردار دل هاست، نه سردار درجه ها)
ندیدند مرا
حال
که رفته ام
از جای خالی ام سخن می گویند...
که دشت سرخ گونه هایم
حال
شوره زاری شده و بس...
باران می بارید
زمستان بود
شانه به شانه هم در کوچه های خلوت قدم می زدیم
تنم از سرما می لرزید
دستت را گرفتم
دل گرم شدم...
آتشی بود میان دستان من و تو
حال
تابستان است
و هوای هر روز دل بارانی ست!
تنم می سوزد از این برق آفتاب
اما دست هایم را که می گیری یخ می زنم!!!
دستانم را گرفتی
اما
نمک گیر نبود گویی....
"رهگذر"
تا افطارم را با تو سحر می کردم
صد افسوس که نیستی
و چه بیهوده
سحرهایم افطار می شوند...