دلتنگ بیقرار

یادش بخیر

یه زمانی بی قرار دلتنگی ها بودیم

حالا

دلتنگیم واسه بی قراری ها...

قرار

من

همه روز عمرم، بیقراریه...

و

تو

هر روز تقویم زندگیت، یه قرار!...

بهشت جاودان

تو بهشت جاودان منی

آخر چرا باید نقد با تو بودن را

به وعده نسیه ها بفروشم؟....

دریای زندگی

هیچوقت با کسی که لب ساحل آشنا شدی

دل به دریای طوفانی نزن...

سوخته دل

قبل از رفتن

سرزمین دل را به آتش کشیدی

اما، آیا خبر داری

که زمین سوخته سال بعد حاصلخیزتر است؟!!!

عکس

 

آقای دل

آقای دلمه

نه آقای زبونم!

رهبر

 

 

 

قابل توجه افراد نظامی!

تو باید به درجه ها

اعتبار ببخشی

نه درجه ها به تو ...

 

(سردار دل هاست، نه سردار درجه ها)

سردار دل ها

تا که بودم

ندیدند مرا

حال

که رفته ام

از جای خالی ام سخن می گویند...

در فراغت آنقدر باریده ام

که دشت سرخ گونه هایم

حال
شوره زاری شده و بس...

کوچه خلوت

یادش بخیر!

باران می بارید

زمستان بود

شانه به شانه هم در کوچه های خلوت قدم می زدیم

تنم از سرما می لرزید

دستت را گرفتم

دل گرم شدم...

 

آتشی بود میان دستان من و تو

 

 

حال

تابستان است

و هوای هر روز دل بارانی ست!

تنم می سوزد از این برق آفتاب

اما دست هایم را که می گیری یخ می زنم!!!

 

باران

 

دلتنگ مادر

یادش بخیر....


خسته از سر برمی گشتی و همیشه چشمانی منتظر، چشم انتظار رسیدنت بود

روزهای آخرینی بود که خونه بود
مثل همیشه چای تازه دمش به راه بود

"امیر ، مادر بیا که چای تازه دم آماده ست"

قند خرد می کرد، کنارش نشستم و با هم چای خوردیم


حال!
خسته می آیی و هیچ منتظری نداری
فرسنگ ها دورتر از او....
این روزها با هم که حرف میزنیم عجیب دلتنگی میکند و دلتنگیش مرا هم سخت بی تاب کرده

دلم که می گیرد
چای دم می کنم
چای را با قند های متبرک شده به دست های مادر می نوشم
هر چند چای دگر آن طعم زندگی را ندارد
اما دلخوشی ام همین قندهای مادر است که تلخی روزگار رابرای لحظاتی شیرین می کند


مادرم، دوستت دارم..........

مادر

بی نمک

این همه دلشوره ات را داشتم

دستانم را گرفتی

اما

نمک گیر نبود گویی....

 

 

 

"رهگذر"

افطار تا سحر

کاش می بودی این ایام

تا افطارم را با تو سحر می کردم

صد افسوس که نیستی

و چه بیهوده

سحرهایم افطار می شوند...