هم آغوش

ای خوش آن روز که تا شب با تو ، هم‌آغوش شوم
در باران بوسه بر لبانت ، مست و مدهوش شوم

رو ب رویم بنشینی و نگاهم بکنی ، سلامت بکنم
وداع نباشد تا لحظه آخر ، مگر که خاموش شوم

#امیر_رهگذر

تهذیب!

از آن شب

که با لب های تو

سحر شد

من هنوز ، افطار نکردم...

#امیر_رهگذر

خار!

در زندگانی ام

تا به امروز

نه برای زندگی کسی

خار شدم

و

نه هرگز خوار !!!!

#جهت_اطلاع

تنها

گفت : خبری از تو نیست

این روزها کجایی

گفتم : هستم ، اما قدری عقب تر ایستاده ام

حواسش نبود

من اهل شلوغی نیستم!

کنجی میخواهم دنج

سوت وکور

کافه ای میخواهم

همیشه جای من را داشته باشد

روزگار که تلخ ست

قهوه اما تلخ تر

پس

بگذار در آرامش و خلوت ....

او اما دوست داشت همیشه شلوغ باشد

با رهگذران بسیار

من اما

بگذریم

گذشت.....

همسرانه....

لابلای این همه عشوه گری های

دخترانه و زنانه

جای یک "همسرانه" ساده

چقدر خالیست...

#امیر_رهگذر آبان ۱۳۹۲

خسته

خسته ام

خسته از دنیای آدم‌ها

نه

آدم‌های دنیا....

#رهگذر

رفیق

گفتمش

دستت را بمن بده برای یک عمر رفاقت

نه فقط برای یک لحظه ، رفع حاجت...

گره کور!!!!

بین دلهامان

آن چنان گره کوری زدم

که دندان هم، نتواند بازش کند

اما چه می توان گفت

وقتی دست هایت

کار صد، دندان می کند...

"رهگذر"

بداهه

دلی خسته را ، اگر صاحب غم بدانی

گوشی شنوا دارد ، اگر محرم بدانی

و برای نوازش زخم هایت

دستانی پینه بسته ، اگر مرهم بدانی

#بداهه

#امیر_رهگذر

برای سیب!

نه حوّایم که تو را از آدم طلب کنم

و

نه آدم ، که به عشق حوّا

تو را گاز زنم

من آن درختم

از شیره‌ی وجود

تا پای جان.....

#رهگذر

خاطرات کشنده....

چه کاخ زیبایی بود، حضورت!


حالا

دارم خفه می‌شوم


زیر آوار خاطراتت...

فروشی نیست!

عمریست خود را

به هیچ قیمتی نفروخته ام

تا در همین نزدیکی

هدیه کنم

تمام وجودم را...

"رهگذر"

یوزارسیو!

اشتباه برات تفسیر شده

اینی که می بینی

یوسف نیست!

بیخودی

زلیخا نشو...

"رهگذر"

بهشت!

از بهشت رانده شدیم

ز حوا جدایمان کردند

تبعیدم به زمین تنهایی

جرمم چه بود، نمیدانم!

شاید گاز نزدن سیب!!!

نه بهشتتان را خواستیم

نه سیب را

تنها

حوایم را بدهید...

ریچارد باخ

کسی که بخواهد از تو بیاموزد، در کنار تو می‌ماند.

و کسی که نمی‌خواد از تو بیاموزد و تو هم چیزی از او نمی‌آموزی

قرار نیست کنار هم بمانید.

گرد پیری

مرا دید

یا

ندید

شناختمش

نه از موهای سپیدش

و

نه آن دختر جوانی که گویی خود خودش بود

همان ۳۰ سال پیش!

همان چشم ها ، همان برق نگاه

مرا اما نشناخت گویی

چرا

چشم ها که پیر نمیشوند

شاید ، بخاطر

عینک هایم.....

رهگذر ، ۱۴۰۴

ایران

این روزها

وطن

داغ دار ماست

که

چه شد

فرزندانم این چنین شدند.....

#ایران

غزه

که باور میکرد ، آخرالزمان شده باشد.

می‌کشند ، می‌کشند ، می‌کشند

آخ از کسی بر نمی‌تابد

انگار نه انگار

این روزها شاید

پیاده روی مان نباید تا کربلا باشید

باید

از کربلا باشد

از کربلا گذشته باشد تا کربلای حال

سد ها شکسته شوند ، مرزهای بی‌عدالتی و قساوت

#غزه

برگشت!

بعضی وقت ها

باید برگشت

حتی اگر ۱۰ سال هم رفته باشی.....