گرد و غبار!!!

دنیا را اگر بهم بریزند

 

تازه می گویند

 

به خاک و خون کشیده شده

 

 

اما من و همشهری هایم

 

عمریست

 

که خونمان پر زخاک گشته...

ماه

فقط

 

به ماه خودت نگاه کن 

 

به چشمک ستاره ها

 

خیره نشو...

بیداری اسلامی

بعد از سالها

 

بهار عربی به دل ما هم رسید

 

سالها بر دلم حکمرانی کردی

 

حالا دگر وقت آنست که بروی...

 

 

+بهتر است با زبان خوش بروی

وگرنه دلم را به خاک و خون می کشم...

 

دل تنگ

اگه اونقدری که من دلتنگتم

 

لباسات به تنت، تنگ می شد

 

تازه می فهمیدی چه حالی دارم...

شرجی

حال و هوای دلم بدجور شرجی شده

 

فکر کنم

 

تب دارم!...

باده

جام های پر از باده ات را در خفا


همیشه به سلامت رقیب میزنی


من عمریست تنها از کنارت رد می شوم


در حسرت شنیدن یک سلامت...

کفتر چاهی

همینجور وحشی!!! بمانم

 

بهتر از آن است که مثل تو

 

هر روز جلد!  یک بام باشم...

بی بند و بار

عمریست که در فراق


در قید و بند توام


و تو چه راحت و آسوده ای


لاقید


و


بی بند و بار....

پیمانه

من هر روز فراقت را

 

با یک پیمانه سر می کنم

 

و تو هر روزت را

 

با یک پیمان جدید...

 

 

قرق!

چرا تنهایم هنوز

 

نمیداند

 

یادش سراسر قلبم را قرق کرده...

دور هم

یاد بازی های دوران کودکی

 

بخیر

 

آن زمان ما

 

دورهم بازی می کردیم

 

و حالا

 

در این زمان

 

بچه ها

 

دور از هم...

دست به سر

دست از سرم بردار

 

و گرنه

 

مجبورم

 

دست به سرت کنم....

سرک!!!

آقا فضوله

 

یا

 

فضول خانم

 

لطفا

 

سرتو از توی زندگی شخصی من ببر بیرون

 

اینهمه

 

توی زندگی من

 

سرکشی نکن!...

 

 

 

لطفا...

رو دل

اصولا آدمایی رو دل می کنن

 

که خوشی زده زیر دلشون...

سنگ دل

کوهی از سنگ باشی و دل آدم داشته باشی

 

خیلی بهتر از اینه که

 

شبیه آدما باشی

 

اما

 

سنگ دل ...

وفاداری عیان!

از عشق و دوست داشتن

تنها

وفاداری عیانش

نصیب من شد

و

پشت پرده رابطه هایش

نصیب تو........

چروک!

حرف هایم را همیشه

 

نیم ساعتی در دهان اتو می کشم

 

و آنگاه به تن واژه می پوشانم

 

تا کسی

 

از چروکیدگی دلم خبردار نشود...

 

 

 

 

 

تو چه میدانی آخر؟؟

داد!

آمده بود که به دادم برسد

 

اما

 

دادم را بیشتر در آورد...

نردبان عشق

برای رسیدن به بالای نربادن عشق

 

اولین پله

 

چشم انتظاری ست...

پیراهن

گاهی وقت ها حسادت می کنم

 

به پیراهنی

 

که به جای من

 

تو را همیشه در آغوش دارد...

تغییر ساعت!

ای کاش  به جای برگرداندن ساعت ها به عقب

 

می شد

 

ما برمی گشتیم به ساعت ها قبل...

چرا میزنی؟

آخر تو که خود

 

 از جنس شیشه ایی

 

پس چرا گاهی مرا

 

سنگ میزنی؟