عشقبازی

کام و جام...

شود آیا که از لعل لبش من کام گیرم

ز دریای شراب چشم هایش یک جام گیرم

 

نمی دانم از آرزویم تنها حسرتش بر دل بماند

یا در هم آغوشی ، کام و جام را از سحر تا شام گیرم

 

پس کی مهر من، بر دل و جانش نشیند

تا وقت عشقبازی ز او من اختیاری تام گیرم

 

تنها تو را می خوام ای وحشی ترین آهوی شدتی

نمی خواهم از میان اهلیان یک آهوی رام گیرم

 

برای این دل تنها تو حوای خاص هستی

نه آنم که احساس را از همه، از عام گیرم

 

از همه چیزم گذشتم، دل طعمه نهادم عمری

تا شاید روزی بتوان تو را در این دام گیرم

 

از ازل میخواستمت، تا ابد هم خواهمت

نه از برای لحظه ایست که تو را من وام گیرم

 

چو قناری در قفس نیستی ای کبک مستم

بباید تو را بر بالای کوه یا بلندای بام گیرم

 

هراسانم زین آهو چشم های صفت گرگین

رها کن در پهنای سینه ام خود را، تا آرام گیرم

 

 

دلنوشته های یک رهگذر – شماره 130

چهارشنبه 06/02/1391   ساعت  17:30